محدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی مامحدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
عاشقانه های ناب ماعاشقانه های ناب ما، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات دختر کوچولوی مامان راضی وباباعلی

سفر به مشهد

سلام جون من . تموم هستی راضیه خیلی میخوامت .   اومدم با چند تا خبر خوب . اول اینکه نی نی علیرضا پسر خواهر من به دنیا اومد . هورااااااااااااااااااا   عکسشا دیدم چه ناز بود . بالاخره خواهر من بعد از 5 تا پسر نوه دار شد و اونم یه دخمل ناز که خودش نداشت . ببین حالا چقدر این نوه عزیزه . اولین نتیجه ی مامان منم هست . خدایا شکرررررررر .   دوم اینکه انشاله اگه خدا قبول کنه امروز میخوایم با بابا علی و عمه زینب بریم پابوس امام رضا . آخ که چقدر دلم تنگه .من و بابایی دو ماه از عقدمون که گذشت رفتیم زیارت . تقریبا 4 ساله که قسمت نشد بریم   خیلی خوشحالم که این بار تو در کنار مایی و میریم .خدایا شکرت...
21 ارديبهشت 1393

قــــوم لــــوط

خداوند عزوجل میفرماید: ♥وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَالَمِينَ ﴿٢٨﴾ أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّ‌جَالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَتَأْتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنكَرَ‌ ۖ فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّـهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ♥ ﴿٢٩﴾ عنکبوت لوط زمانی به قوم خود گفت: شما کار بسیار زشتی را انجام می‌دهید، کار زشتی که کسی از جهانیان پ یش از شما مرتکب آن نشده است! (۲۸) آیا شما با مردان آمیزش می‌کنید، و راه تولید و تکثیر نسل را می‌بندید، و در مجالس خود ن) کارهای زشت انجام م...
19 ارديبهشت 1393

شب آرزوها

ماه من سلام . محدثه کوچولوی من سلام . دختر دوست داشتنی من تو خیلی ناز و ماه شدی . وقتی چشای خوشگلتا باز میکنی دل منا و بابایی را میبری . میخوام برات از این چند روز بگم که کجاها رفتی و تابیدی .   الان که دارم واست می نویسم روی تخت دراز کشیدی و داری واسه خودت میخندی و ذوق میکنی . الهی من فدات بشم هلوچی من . دیروز رفتیم با دوستای مامانی باغ خاله الهامینا . خیلیییییییییییی خوش گذشت . همه دور هم بودیم تا غروب و کلی گفتیم و خندیدیم . شمام یا خواب بودی یا بغل خاله های  مهلبون میتابیدی نفسم .   کلی کیف کردیم با شما و علی کوچولو 11 نفر بودیم . دور هم جوجه پختیم و خوردیم . خلاصه بعد اذان خسته و کوفته رسیدیم خونه ما...
12 ارديبهشت 1393

خاطره ی زایمان

سلام فدای چشات بشم . بالاخره طلسم شکسته شد و من امروز میخوام خاطره ی زایمانم را واست بنویسم. صبح روز بیستم بهمن 1392 منو بابایی از خواب بیدار شدیم  و آماده ی رفتن به بیمارستان. به خاله زهره زنگ زدم تا اونم آماده بشه و ساعت 6 از خونه زدیم بیرون . حول و حوش هفت بود که رسیدیم بیمارستان صدوقی . منو خاله جون رفتیم به سمت زایشگاه و بابایی هم رفت تا کارای بستری را انجام بده . دل تو دل هیچ کدوممون نبود تا تو به دنیا بیای . وارد زایشگاه که شدم برگه ی خانوم دکترا نشون دادم و اونام گفتند تو اورژانسی نیستی منم گفتم فشارم بالا بوده و دکتر گفته شب برو ولی من به اختیار خودم صبح اومدم. پرستا ر اونجا هم منا خوابوند تا صدای قلب تو را...
4 ارديبهشت 1393

کلکسیونی از عکسهای عروسک من

  اینجا بغل مادر جون هستی و داری به شعرهایی که واست میخونه گوش میدی خوشجل من.     الهی من فدای این گوشهای کوچولوت بشم که سوراخ شده . بمیرم که دردت اومد نازگل خانوم .     دخمل من به شکم خوابیده و داره سعی میکنه یه کارایی بکنه .      این عکسم قابل توجه اونایی که میگن نفس من نمیخنده . محدثه جونم واسه هر کسی که بخواد میخنده . تازه من نتونستم لحظه ی قشنگتری شکار کنم مگر نه نازتر میخنده جیجری من .     وای وای وای چه کار بدی . نبینم دیجه ماهک من دست بخوره ها . مامان دعواش میکنه .     این عکسا را هم توی ایام عید که خونه دایی جون ...
2 ارديبهشت 1393
1